کرد آشکار باد بهاری نهان گل
وز گشت روزگار یقین شد گمان گل
اندوه و غم نهان شد و لهو و طرب یقین
تا گشت آشکار جمال نهان گل
تا باز شد دو دیدۀ ابر از گریستن
یک دم قرار نیست ز خنده دهان گل
چون گل ز کبر و ناز نگوید همی سخن
بلبل بود به وقت سخن ترجمان گل
گویی نسیم دعوت عیسی همی دهد
هر باد کان برون جهد از بادبان گل
شاخ گل آسمان شد و از ابر نو بهار
پر مشتری و زهره شود آسمان گل
ای من غلام خال رخ ماه روی خویش
چون نقطه ای ز مشک زده بر میان گل
از لعل سیم دارد و از مشک ناب چشم
آن در میان یاسمن این در میان گل